عید غدیر
رها جونم، دختر ساداتم عیدت مبارک باشه ، دیروز برای اولین بار روز عید غدیر همه به دیدنت آمدن مامان جون ، مادرجون و خاله جونها و عمه جونها و... ، تا شب همین طور مهمان می آمد .البته همه دست پر می آمدند ، کادویی بارون شده بودی لباس ، شلوار ، پاپوش ، عروسک و... خلاصه خیلی خوش بحالت شد ، آخر شب دیگه خسته شده بودی و همه اش گریه می کردی ، بابایی می گفت دلم به حال دخترم می سوزه که این قدر معصومه ، خودمونیم ، بابایی عاشقته ، خیلی دوست داره الیته من هم خیلی دوست دارم . زمانی که سر کار هستم دلم برات تنگ می شه ، من و بابایی دلمون می خواد وقتی بزرگ شدی ، دوستهای خوبی برای هم بشیم . ایشاالله
نویسنده :
مامان
10:59